نمی دونم اون موقع فیلم جدایی انقدر فیلم غمگینی بود؟! امروز به همین دلیل ناخودآگاه و ناگهانی دوباره این فیلم را دیدم. آنقدر عصبانی بودم و گریه می کردم که یادم نیست آخرین بار کدام فیلم این کار را با من کرد.
به گزارش صبح به نقل از برترین ها، پوریا رحیمی سام در اینستاگرامش نوشت: نمی دونم فیلم جدایی اون موقع اینقدر فیلم غمگین بود؟! امروز به همین دلیل ناخودآگاه و ناگهانی دوباره این فیلم را دیدم.
آنقدر عصبانی بودم و گریه می کردم که یادم نیست آخرین بار کدام فیلم این کار را با من کرد. همه چیزهایی که در این سال ها تغییر کرده است، همه آن شکاف هایی که بین ما بیشتر شده است، تمام بی رحمی ما به دیگری…
تمام آن سطح نشنیدن و نفهمیدن ما یک طرفه است …. جایی که پدر یکدفعه دست سیمین را می گیرد و رها نمی کند…
از یک طرف این صحنه بعد از این همه سال چقدر عجیب و غم انگیز شده است. نمی دانم قدرت پدر چقدر بود که آن وقت ناگفته می گفت: «بمان… اینجا بمان»؟!
اما امروز هر چه بیشتر به دستان پدرم نگاه می کردم دستانش بی روح تر و ضعیف تر به نظرم می رسید. انگار نیازی به آمدن نادر و دختر نبود! برهنگی دیگر به دست پدر خودش خواهد افتاد!
فاجعه بزرگتر می شود زیرا ما در اواخر دهه هشتاد خیلی خوشحال به نظر می رسیدیم! درست در فیلمی که در عین حال دل ما را از داستان بزرگ و همیشگی ماندن و رفتن خالی کرد.
من این متن را در حالی می نویسم که بسیاری از نزدیک ترین افراد دیگر اینجا نیستند … خیلی ها در آستانه رفتن هستند و تصمیم به رفتن دارند … و بسیاری از ما … من از این تعلیق درام بدون عمل شگفت زده شده ام! خیلی از دوستان اگه مثل قبل صداشون کنم آروم ترم
و خیلی خوشحالم که بدون آنها خودم را سنگین تر می دانم! و چه دلیل نادری برای رفتن! و چقدر کم! امید که در دستان پدر باشد که شما را در امان نگه دارد! دلم هوا میخواهد…
نفس عمیقی می کشم تا چشمانم را ببندم بازشان کنم… پدر را می بینم که دست های سیمین را گرفته محکم می نشیند… و بعد او را در آغوش می گیرد و واضح و شفاف می گوید بمان دخترم بمان…
ببینیم هرچی ازش گذشتیم جدی نبود! ببینم سیمین چمدان و وسایل رو از پشت ماشین برداشت و بلند شد ببینم بچه ای سقط نشده… بچه ای نمرده…
حجت محترم ترین و شریف ترین مرد شهر است، راضیه به اندازه سیمین امنیت و شادی و عزت دارد… آن ترمه… که همه دخترهای شهر در آینده ما… من همه اینها را می خواهم اما من می ترسم…
می ترسم پدرش به دنیا نیاید و کپسول نیمه خالی دست ما بماند!!
پست غم انگیز و ناراحت کننده که برای اولین بار در صبح توسط همبازی “هادی زین العابدین” نوشته شده است. ظاهر شد.
گفتگو در مورد این post