*چرا تصمیم گرفتهای جدا شوی؟
من و شوهرم ۵ سال است که ازدواج کرده و هیچ وقت زندگی خوبی ندارد. یک نفر برای این جدایی باید پیشقدم شود و حالا من پیشقدم شدم.
*چرا زندگی خوبی؟
چون شوهرم به جز عیاشی چیز دیگری را دوست ندارد. او به طور مداوم مشروب میخورد؛ حتی یکبار به خاطرش تا پای مرگ رفت و باز هم برایش عبرت نشد.
*ماجرای چیزی که میگویی برای شوهرت عبرت نشد، چیست؟
او در یک مهمانی مشروب خورده بود و مدتی بیهوش بود و همههایش مشکل داشت. احتنال داشت بمیرد. زنده ماند اما دیگر سالم نشد. باز هم دست از کارهایش برنمیدارد.
*چطور با او آشنا شدی؟
برادر یکی از دوستانم بود. چندباری همدیگر را دیدیم و عاشق هم شدیم.
*شوهرت هم عاشق تو بود؟
بله او هم عاشق من شد. البته خودش اینطوری ادعای میکرد؛ اما بعد از ازدواج همه چیز تغییر کرد.
*قبل از ازدواج میدانستی مشروب میخورد؟
نمیدانستم این کارها را میکند و عیاشی و مهمانی برنامه هر شب است. او همیشه مست است و من دیگر نمیتوانم این شرایط را تحمل کنم.
*شهرت کار میکند؟
سرکار میرود اما کارش هم بر سبک زندگیاش گرفته است. به طور مرتب اشتباه میکند. همیشه پولهایش را از دست می دهد. من هیچ وقت در زندگی ام احساس امنیت نکردم.
*با تو هم درگیر می شود؟
یکبار به خودش شدت من را کتک زد و وقتی به خودش آمد، گفت اشتباه کرده و از پشیمان کرده است. از همان شب فهمیدم در این زندگی ندارم.
*حالا نظرش درباره طلاق چیست؟
حرفی نمیزند. نه موافقت میکند و نه مخالفت. به هر حال باید خودم را از این زندگی بیرون بکشم.
*بعد از جدایی میخواهی چه کنی؟
بعد از جدایی به خانه پدرم میروم تا دوباره بتوانم روی پای خودم باشم.
گفتگو در مورد این post