داستان متن حاضر، صفحات طلا و سیمین است که در دوره پهلوی اول در تخت جمشید یافت شده است.
به گزارش صبح تایم به نقل از عصر ایران، چهار لوح که تا بعد از انقلاب، مدیر موزه که اتفاقاً باستان شناس بود، دستور ذوب یکی از چهار لوح را داد و با آن پول یک تیر خرید.
داستان این قسمت از «ایران به روایت آثار» سرنوشت غم انگیز یک شی تاریخی دوره هخامنشی است.
اتفاق غم انگیز
داستانی که می خوانید یکی از تلخ ترین اتفاقاتی است که برای اشیاء تاریخی ایران رخ داده است.
داستان را از تابستان 1312 در تخت جمشید شروع می کنیم. در روزهای پایانی شهریور ماه، زمانی که «ارنست هرتسفلد»، باستان شناس آلمانی و رئیس اکتشافات تخت جمشید برای تأمین بودجه به آلمان رفت و دستیارش فرصتی یافت تا ایده او را آزمایش کند.
«فردریک کرافتر» سوراخ هایی را در گوشه های شمال غربی و جنوب غربی دیوار کاخ آپادانا دیده بود و حدس می زد که در آن سوراخ ها چیزی وجود داشته باشد که سال ها پیش غارت شده بود.
او به نقطه مقابل این سوراخ ها در شمال شرقی و جنوب شرقی دیوار نگاه کرد و هیچ سوراخی ندید، بنابراین حدس زد که باید چیزی در آنجا مدفون باشد که هنوز آنجاست.
کشف تبلت
صنعتگر دستور داد زیر دیوارهای این دو گوشه را حفاری کنند و بدین ترتیب گنجینه مهم هخامنشیان آشکار شد.
در هر گوشه یک جعبه سنگی مستطیل شکل به طول 45 سانتی متر و عرض 15 سانتی متر که در داخل هر کدام دو لوح قرار داشت.
دو کتیبه 33 سانتی متری یکی طلایی و دیگری نقره ای. چهار لوح گرانبها که بر روی هر کدام سخنانی از داریوش اول هخامنشی به خط فارسی باستان، بابلی و ایلامی نوشته شده بود:
“این کشوری است که من دارم. از جایگاه سکاها آن سوی سغدان تا حبشه، از هند تا لودیا که اهورامزدا، بزرگترین خدایان، به من داد. اهورامزدا از من و این خاندان سلطنتی من محافظت کن.”
تحویل رضا شاه شد
«محمدتقی مصطفوی» باستان شناس ایرانی، شاهد لحظه یافتن این لوح ها بوده و بعدها شرح کاملی از آنها نوشته است.
این چهار لوح زرین و سیمین توسط یک باستان شناس جوان پیدا شده است که لبخندش در عکس ها نشان می دهد که می داند نامش با این لوح های بی نظیر در تاریخ ثبت خواهد شد.
با بازگشت هرتسفلد به تخت جمشید، این الواح به رضاشاه تحویل داده شد. دو لوح طلا و نقره به موزه ملی ایران رفت و دو لوح دیگر نزد خود رضاشاه ماند که سرنوشت عجیبی داشت.
این دو لوح سال ها بعد از کاخ مرمر به موزه برج شهیاد که امروزه آزادی نام دارد برای نمایش عمومی رفت و پس از انقلاب به مخزن موزه ملی رفت. اما آیا آنها در آنجا امن بودند؟
نشت داستان
از سرنوشت آنها اطلاعی در دست نیست.» این اولین اشاره به الواح هخامنشی پس از انقلاب است.
«علی موسوی» باستانشناسی بود که توانست آنها را از نزدیک ببیند و به همین دلیل این مقاله را در پاورقی متن خود در مجلهای نوشت. اگرچه او حتی فکر نمی کرد چه بر سر این تبلت ها آمده است.
ماجرای غم انگیزی که با ورود یک باستان شناس جوان فاش شد؛ “شاهرخ رزمجو”
موزه ملی ایران، 1377:
گنجینه موزه ملی ایران در وضعیت آشفته ای قرار داشت. کارها مرتب نبود و نظمی وجود نداشت.
شاهرخ رزمجو مأمور ساماندهی کتیبه های موزه شد. دست به کار شد و وقتی به الواح هخامنشی رسید متوجه شد که فقط دوتای آن در خزانه است.
پیگیری های او نشان داد که سال ها پیش کاخ مرمر دو لوح دیگر تحویل داد، اما آنها کجا بودند؟
مدیریت موزه ملی امین اموال کار را احضار کرد. نصرت الله معتمدی، باستان شناس که در زیویه به کاوش مشغول بود و در اوایل دهه شصت مدتی ریاست موزه ملی ایران را نیز بر عهده گرفت.
معتمدی به تهران می آید، اما دو لوح طلا و نقره هخامنشی در قفسه ای که می گوید نیست.
اینجاست که ماموران اطلاعات وارد ماجرا می شوند و تحقیقات شروع می شود و اتفاق مهمی فاش می شود.
کشف تلخ
نصرت الله معتمدی
معتمدی لوح نقره را تحویل می دهد اما می گوید که سال ها پیش لوح طلا را ذوب کرده و فروخته است. فرضا به قیمت یک میلیون تومان و برای خرید یک پیکان در آن زمان.
نصرت الله معتمدی به زندان رفت و عده ای در شوک و ناباوری ماندند. آیا باستان شناس می تواند لوح تاریخی 2500 ساله را آب کند؟
اینکه آیا این لوح ارزشمند واقعا ذوب شده یا از کشور خارج شده و معتمدی نخواست این موضوع را فاش کند، سوالاتی است که همچنان در ذهن برخی دوستداران میراث فرهنگی بی پاسخ مانده است.
اما واقعیت این است که چهار لوح طلا و نقره هخامنشی دیگر به عنوان چهار لوح شناخته نمی شوند، زیرا یکی از آنها دیگر نیست.
فیلم نوشته شده/ برای یک فلش غیرممکن. به این ترتیب «لوح هخامنشی» به «آب» تبدیل شد! اولین بار در صبح. ظاهر شد.
گفتگو در مورد این post