از سوراخ حموم به تخت نگاه می کردم، گفت بیا پایین!/ زاگالو عاشق من بود و بازیکنش را مجبور کرد پیراهنش را به من بدهد.
حسن روشن
محمدرضا مدنی
زمان مطالعه: ۵ دقیقه
حسن روشن پیشکسوت فوتبال کشورمان گفت: سه بار با تیم های مختلف در مسابقات رسمی فوتبال مقابل زاگالو شرکت کردم و ارتباط بسیار خوبی با من داشت و به من محبت داشت.
حسن روشن بازیکن سابق تیم ملی فوتبال کشورمان و باشگاه استقلال در گفت و گو با خبروشی درباره درگذشت «زاگالو» سرمربی پرافتخار برزیلی و همچنین سالگرد درگذشت «غلامرضا تختی» اظهاراتی را بیان کرد. و همچنین حضور «علی آقامحمدی» در تیم مدیریتی باشگاه استقلال.
چه خاطراتی از زاگالو دارید؟ ظاهرا مقابل تیمی که او سرمربی آن بود بازی کردی؟
بله، سه بار در جام ملت های آسیا، بازی های آسیایی و مقدماتی جام جهانی مقابل کویت بازی کردم و هر سه بار هم سرمربی تیم حریف زاگالو بود. البته من در یکی از بازی ها فقط نیمکت نشین بودم و در دو مسابقه بازی کردم و اتفاقاً در یک مسابقه گل هم زدم. او رابطه بسیار خوبی با من داشت و من را دوست داشت.
توضیح می دهید که چرا او شما را دوست داشت یا رابطه خوبی با شما داشت؟
در اصفهان با تیم امید برزیل بازی داشتیم. آن تیم بازیکنانی مانند سوکراتس را در بین اعضای خود داشت. قبل از بازی پایم کشیده شده بود و حشمت خان گفت لازم نیست بازی کنی، اما بیا روی نیمکت. اما در نیمه دوم به زمین رفتم و گل زدم. شماره ۴ آن تیم را دریبل زدم و او عصبانی شد و پیراهنم را پاره کرد. این بازی با نتیجه ۲-۲ به پایان رسید. بعدش داشتیم شام می خوردیم که دیدم زاگالو مربی تیمش رو به همراه سرپرست و همون بازیکن پیش من فرستاد! آمدند و پیراهن جدید تیم ملی برزیل را به من هدیه دادند. بعدها متوجه شدم که آنها رسم دارند وقتی در یک مسابقه پیراهن حریف را پاره می کنند، پیراهن جدیدی را به بازیکنی که آن را پاره کرده است تقدیم می کنند و از او عذرخواهی می کنند.
در مورد زاگالو و اینکه گفتی رابطه اش با تو خوب بوده چه می گویی؟
یادم هست در دیدار مقدماتی جام جهانی وقتی قبل از بازی مرا دید گفت: امیدوارم بازی نکنی. او بازی من را دوست داشت و می دانست که من برای دفاع تیمش خطرناک هستم. اتفاقاً از حریف عقب بودیم که حشمت خان به من گفت بلند شو و خودت را گرم کن، اما قبل از اینکه بخواهم خودم را گرم کنم، علی پروین یک سانتر زد و غفور گل زد و بازی برگشت. برای همین دیگر روی زمین نرفتم.
در چند برخوردی که با او داشتید چگونه زاگالو را به عنوان یک فرد شناختید؟
آدم خوب، مودب، مهربان و اتفاقاً ترسو. او آدم بزرگی بود اما در سال ۱۹۷۰ هرکسی می توانست جای زاگالو باشد و با آن تیم خوب برزیل قهرمان جهان شود. اما در کل مربی ترسو و فوق العاده محافظه کاری بود.
در سالگرد درگذشت غلامرضا تختی چه خاطره ای از این قهرمان گرانقدر کشورمان دارید؟
حدود ۱۱ ساله بودم که تختی و خانواده اش از خانی آباد به تجریش نقل مکان کردند. آنجا خانه پدرشوهرش بود. یه باغ خیلی بزرگ خانواده همسرش بسیار ثروتمند بودند. همسرش شهروند آمریکا بود.
خانه ما تا باغ پدرزن تختی حدود ۲۰۰ متر فاصله داشت. هر روز صبح در راه مدرسه و رفتن به حمام عمومی گلشن او را می دیدم. خود پدربزرگم آنجا زندگی می کرد. بعد از استحمام به مغازه «احمد کل پز» می رفت
آیا در آن منطقه زندگی می کردید؟
بله، ما نزدیک پل تجریش زندگی می کردیم و خانه ما حدود ۲۰۰ متر با باغ پدرزن تختی فاصله داشت. هر روز صبح در راه مدرسه و رفتن به حمام عمومی گلشن او را می دیدم. خود پدربزرگم آنجا زندگی می کرد. بعد از استحمام به مغازه «احمد کل پز» می رفت. وقتی وارد آنجا شد او را صدا زدند. پلک زد و سوار ماشین خاکستری اش شد. آن موقع یک ماشین «وکسال» داشت که اتفاقاً فرمان راست داشت. از اون ماشین های انگلیسی این برای من وقتی کوچک بودم خیلی عجیب بود.
همه این خاطرات را به خاطر دارید؟
آره! اتفاقاً یک بار داشتم مشتها را تماشا میکردم و تخت را از دریچه بالای حمام میکوبیدم که او متوجه شد. خندید و گفت بیا پایین. رفتم پدربزرگم مرا به او معرفی کرد. تختی واقعا بدنی متناسب و عضلانی داشت. آن بدن برای من به عنوان یک پسر ۱۱ ساله فوق العاده ورزشی و قهرمان به نظر می رسید.
آیا تا به حال با او رو در رو ملاقات کرده اید؟
بله، بارها او را در خیابان می دیدیم. البته یک بار در زمین پل پارک وی که مهدی اربابی و دوستانش در آن بازی می کردند، فوتبال بازی می کردیم که او با ماشینش از آنجا رد شد. با شناخت ماشینش برایش دست تکان دادم و ایستاد. بعد بهش گفتیم ما رو ببر خونه. همه ریختیم تو ماشینش! حدود ۱۳ یا ۱۴ نفر بودیم، اما همه آنجا نبودند. بعد آقای تختی خندید و درس بزرگی به ما داد.
چه درسی
با چشمای مهربونش خندید و گفت: همه برین پایین! ما ابتدا ناراحت بودیم، اما پس از شنیدن سخنان او، درس بزرگی گرفتیم. به ما گفت: چون شما همه جا نمی روید، شما را نمی بریم! شما جمع شده اید و باید با هم برگردید. رفیق نیمه راه نباش.» البته این را با خنده گفت. ما برایش کیف درست می کردیم و کف می زدیم.
آیا به او علاقه داشتید؟
بله، من عکس او را در اتاقم داشتم. عکسی با لباس کاراته.
جدی؟ آیا مرحوم هنوز کاراته بود؟
آره! کاراته هم کار کرد. یک عکس زیبا با موهای شانه دار. من آن تصویر را خیلی دوست داشتم.
چگونه از مرگ او مطلع شدید؟
در آن زمان ، خانه ما در سلب حق اقامه دعوی بود. یک روز که ماشینمان را تکان می دادیم تا روشن شود، ناگهان از جلوی کیوسک روزنامه رد شدم و عکس او را در روزنامه کیهان دیدم و وقتی تیتر روزنامه را خواندم و متوجه شدم تخت از دنیا رفته است. روی زمین نشست و به یاد تکان دادن ماشین افتاد. رفت البته روزنامه چاپ دومش را روز قبل منتشر کرده بود، اما من متوجه نشده بودم.
آیا هنوز آن حمام عمومی را می بینید؟
نه! پس از سیل، فوران آب حمام، نانوایی و بسیاری از مغازه های دیگر را ویران کرد. پدربزرگ و مادربزرگم هم در همین سیل کشته شدند و از دنیا رفتند. خداوند همه آنها را رحمت کند.
آیا از استقلال و اتفاقات اخیرش خبر دارید؟
آره! واقعا خوشحالیم که علی آقا محمدی به باشگاه بازگشته است. حداقل یک فرد بی گناه در باشگاه استقلال ظاهر شد. من بسیار خوشحالم و برای او آرزوی موفقیت دارم.
آیا اخبار دیگر را شنیده اید؟ آیا Esteghlal قصد دارد یک استادیوم اختصاصی داشته باشد؟
به جای این بازی ها بروند اردوی حجازی و کیفیت کار را که الان بانک شهر برگزار می کند نجات دهند. تا زمانی که پایتخت های استقلال و زمین هایش در تهران و سایر نقاط کشور یکی پس از دیگری از دست می روند، حداقل این دو را از دست ندهند، ورزشگاه آنها پیشنهاد آنها خواهد بود.
گفتگو در مورد این post