در گزارش صبح؛ من تصادفاً ارشد را در اینستاگرام پیدا کردم و به او گفتم که شوهرم سرطان دارد، رابطه ما تحت فشار است و قصد دارم او را بکشم.
اسفندماه سال گذشته مرد جوانی به پلیس مراجعه کرد و از ناپدید شدن پدرش خبر داد. او گفت پدرش راننده تاکسی بود و با همسر سومش که زن جوانی بود زندگی می کرد اما چند روزی است که از او خبری ندارند. همسرش در حالی که ماشینش در پارکینگ بود و تلفن همراهش خاموش بود، مدعی شد که از او بی خبر است.
در میانه تحقیقات برای یافتن مرد مفقود شده، چوپان جسد مردی را در بیابان های قم پیدا کرد و به پلیس اطلاع داد. از آنجایی که جسد هیچ مدرکی نداشت، وی به عنوان ناشناس به پزشکی قانونی منتقل شد.
سپس از خانواده راننده تاکسی مفقود شده خواسته شد تا برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی مراجعه کنند و با دیدن جسد تایید کردند که او پدر گمشده آنهاست.
بر اساس اعلام پزشکی قانونی، مرد میانسال بر اثر مسمومیت با متادون جان خود را از دست داد و با انتقال جسد از تهران به بیابان های قم و با پوشیدن لباس راحتی، فرضیه ترور قوت گرفت.
تحقیقات کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران برای کشف معمای قتل ادامه داشت.
در بررسی های بیشتر مشخص شد که او با همسر سومش اختلاف داشته و چند ماه پس از ناپدید شدن شوهرش، شوهرش با مرد دیگری به نام اردشیر ازدواج کرده و به کاشان می رود. مشخص شد همسر مقتول در زمان زنده بودن همسرش با اردشیر ارتباط داشته است.
در نتیجه همسر جوان و اردشیر دستگیر شدند.
زمانی که همسر جوان با شواهد پلیس مواجه شد، به اردشیر در قتل همسرش اعتراف کرد. به دستور بازپرس متهمان تحت نظر اداره آگاهی قرار گرفتند و تحقیقات ادامه دارد.
** همسرم مرا اذیت می کرد **
چرا تصمیم به کشتن گرفتی؟
از دست شوهرم خسته شده بودم مدام مرا کتک می زد و به من بی احترامی می کرد. من همسر سوم او بودم. همسر اولش طلاق گرفت و همسر دومش بر اثر سرطان درگذشت. من از سال 3 با او ازدواج کرده بودم، اما زندگی ام خوب نبود.
چگونه با اردشیر آشنا شدید؟
او خواسته قبلی من بود، اما خانواده ام با ازدواج ما موافقت نکردند. گفته می شد اردشیر وضعیت مالی خوبی ندارد و شما را خوشحال نمی کند. به همین دلیل مجبور شدند با مردی ازدواج کنند که اخلاق خوبی نداشت و زندگی من را تلخ کرده بود.
چه زمانی برای قتل برنامه ریزی کردید؟
به طور اتفاقی اردشیر را در اینستاگرام پیدا کردم. به او گفتم شوهرم سرطان دارد و رابطه ما خوب نیست و می خواهم او را بکشم. سپس یک قرص متادون به من داد و من آن را در آب میوه ریختم و به شوهرم دادم. وقتی مطمئن شدم مرده است با اردشیر تماس گرفتم و خبر دادم. سپس جسد را در پتو پیچیدیم و در عقب ماشین گذاشتیم و در بیابان های اطراف قم راه افتادیم.
فکر کردی دستگیر شدی؟
اصلا مدتی صبر کردیم و بعد ازدواج کردیم. برای بچه های همسرم به کاشان رفتیم و زندگی مشترکمان را از آنجا شروع کردیم. فکر می کردم راز این قتل هرگز فاش نخواهد شد.
گفتگو در مورد این post