وقتی به اصرار پدرم با دختر عمویم ازدواج کردم عاشق دختر دیگری بودم به همین دلیل نه تنها هیچ علاقه ای به همسرم نداشتم بلکه راه خیانت را هم در پیش گرفتم….
به گزارش سرویس سرگرمی و سرگرمی صبح، تشر نوشت: اینها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که زندگی اش در آستانه نابودی بود. این جوان درباره ماجرای خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 20 سال بیشتر نداشتم که روزی در خیابان عاشق «فریده» شدم و پس از مدتی تصمیم به ازدواج گرفتم. او اما وقتی ماجرای عشقم را برای خانوادهام تعریف کردم، همه با تعجب به هم نگاه کردند و با این ازدواج مخالفت کردند. پدر و مادرم معتقد بودند که عشق خیابانی به جز خیانت و طلاق پایانی ندارد، زیرا چنین روابطی فقط به خاطر ظاهر و میل جوانی اتفاق می افتد، اما من به این توصیه ها توجه نکردم و اصرار بر این ازدواج کردم. . از طرفی پدرم اصرار داشت که باید با پسر عمویم ازدواج کنم وگرنه مرا از ارث محروم می کند. خلاصه به شدت درمانده بودم و حتی تصمیم گرفتم خانه را ترک کنم و به فریده بروم. اما من تنها پسر خانواده ام بودم و با التماس خواهرانم از این تصمیم منصرف شدم.
بالاخره با دختر عمویم «سوزان» ازدواج کردم. با اینکه دختری محجبه، محجبه و خیلی مهربون بود ولی من عاشقش نبودم، در واقع با زندگی و آینده دختری که گناه نداشت بازی کرده بودم و فقط به خاطر خودخواهیم و خانواده ام را شکنجه می کردم. . گاهی به بهانه های مختلف با «سوزان» دعوا می کردم و بعد با عصبانیت از خانه بیرون می رفتم تا ساعت ها با «فریده» سپری کنم. از طرفی سوزان که به رفتار من مشکوک بود موضوع را با پدرم در میان گذاشت و به همین دلیل درگیری شدیدی بین من و خانواده ام پیش آمد. به همین دلیل حدود 2 ماه در تنهایی خود فرو رفتم و “سوزان” در این شرایط تمام بی ادبی ها، رفتارهای زشت و توهین های من را تحمل کرد زیرا از ماجرای عشق خیابانی من خبر نداشت.
سه سال بعد از این ماجرا پسرم به دنیا آمد اما من خوشحال نبودم چون هنوز فریده را فراموش نمی کردم و حالا تولد پسرم برنامه هایم را به هم ریخته بود. در همان روزها فریده هم ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت رفت و من دوباره تنها شدم. برای همین شروع کردم به ارتباط با دخترهای دیگر و اوقات فراغتم را با آنها می گذراندم چون فروشگاه موبایل داشتم و هر وقت می خواستم مغازه را می بستم و می رفتم با آن دخترها خوش بگذرانم. . بارها به تنهایی به پسرخاله ام نامه نوشتم که از مشهد فرار کنم و به شهر دیگری بروم، اما وجدانم اجازه نداد چون همسرم در این موضوع مقصر نبود و حتی به او خیانت می کردم.
با اینکه بعد از تولد پسرم کمی به زندگی چسبیدم و نتوانستم «سوزان» را ترک کنم، اما هیچ وقت با خودم فکر نکردم که این همه عشق و عاشقی آرزوهای زودگذر است و بعد از مدتی این احساسات شهوانی فروکش می کند. آهسته حرکت کن و فقط یک نفر در زندگیت می ماند که از صمیم قلب دوستت داشته باشد. آنقدر در مسیر نفسانیات غرق شده بودم که عشق زیبای پسر عمویم را ندیدم که برای راحتی من دست به هر کاری بزند.
خلاصه در این شرایط شروع به مصرف مشروبات الکلی کردم و خودم را فریب می دادم که برای آرامش و فراموشی تلخی های زندگی باید مشروب بخورم اما بعد از نوشیدن مشروب به سراغ همسرم می رفتم و او را به شدت سرزنش می کردم. من با رفتار و گفتارم او را آزار می دادم تا اینکه تحمل سوزان به پایان رسید و او به ناچار درخواست طلاق کرد. چندین بار با وساطت خانواده ام «سوسن» مرا بخشید و به زندگی مشترک بازگشت اما رفتار زشتم تغییری نکرد. هرگز تصور نمی کردم زندگی ام در آستانه نابودی است و اگر همسرم از من طلاق بگیرد آینده ام نابود می شود و هیچ دختری نمی تواند جای او را در زندگی من بگیرد و عاشقانه مرا دوست داشته باشد. من رفتار بدم را تکرار می کردم اما حالا که به خودم آمدم دیگر جایی در دل سوزان ندارم و او هم اصرار به طلاق دارد اما ای کاش…
با توجه به اهمیت این پرونده و با صدور دستور سروان خاوشی (معاون کلانتری شفای مشهد)، تحقیقات کارشناسی و روانی این پرونده در معاونت مددکاری اجتماعی آغاز شد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
گفتگو در مورد این post