همشهری نوشت: وی مردی 48 ساله است که در عملیات گسترده نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد به منظور برخورد با سرقت های سریالی خودرو دستگیر شد. با سارقان و معتادان دیگری که با او دستگیر شده بودند صحبت می کرد، بسیار عاقلانه و مؤدبانه صحبت می کرد.
دقایقی به جملات ادبی و تامل برانگیزش خیره شده بودم که گفت: از این زندگی نکبت بار خسته شده ام و می خواهم به زندگی گذشته ام برگردم؛ این روزها برایم مهم است. روزهایی که در دانشگاه تدریس می کردم و به آن مهمانی شیطانی نرفته بودم!
آخرین جمله این دزد میانسالی که خود را استاد دانشگاه معرفی کرده بود مرا تکان داد. او را به اتاق خدمتکار دعوت کردم و جلال درباره ماجرای تلخش اینگونه گفت: پدرم وضع مالی خوبی داشت و من و 2 خواهر بزرگترم راحت زندگی می کردیم. خواهرانم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتند و با همسرانشان در کشورهای اروپایی ماندند. البته مدتی بعد پدر و مادرم هم به آنها ملحق شدند اما هر از چند گاهی برای دیدن من به ایران می آمدند.
در این شرایط تحصیلاتم را ادامه دادم و چون در تعطیلات مدرسه برای دیدار خواهرانم به فرانسه رفتم زبان فرانسه را به خوبی یاد گرفتم و به همین دلیل در رشته مترجمی فرانسه در دانشگاه ادامه تحصیل دادم. سطح دکترا هیچ نگرانی بابت مخارج زندگی ام نداشتم چون پدرم یک واحد آپارتمان بزرگ و ماشین های خارجی گران قیمت برایم خریده بود.
در آن زمان در منطقه مرفه شهر (بلوار سجاد) زندگی می کردم و در دانشگاه نیز تدریس می کردم به طوری که به عنوان یکی از اساتید برتر دانشگاه شناخته می شدم. در این روزها با دختری از اقوامم ازدواج کردم و روزهای شیرینی را سپری می کردم تا اینکه با یکی از دوستان دوران دبیرستانم آشنا شدم.
علی پس از ترک تحصیل، تاجر بود و در زمینه خرید و فروش املاک و مستغلات فعالیت می کرد. آن شب در حالی که از دیدن علی بسیار خوشحال شدم. او مرا به یک شب بیرون دعوت کرد. به خاطر موقعیت شغلی ام حتی به همسرم هم چیزی نگفتم و شب بدون اطلاع دیگران به آدرس محل مهمانی که در یکی از ویلاهای اطراف مشهد بود رفتم.
در آنجا استفاده از شیشه و هروئین شیوع پیدا کرد و برخی از مهمانان با زنان عجیب و غریب حضور داشتند. با اینکه ابتدا در مقابل تعارف استفاده از شیشه مقاومت می کردم اما خیلی زود با اصرار علی که با یک بار مصرف معتاد نشوید و حال ما را بد نکنید، منصرف شدم و برای اولین بار مواد صنعتی و این را امتحان کردم. این بود که مسیر زندگی من تغییر کرد زیرا بعد از گذشت چند ماه و زمانی که دیگر معتاد حرفه ای نبودم به خودم آمدم.
در آن مهمانی با زن جوانی هم آشنا شدم که ادعا می کرد رابطه جنسی خوبی دارد (شیشه) و هر وقت زنگ می زدم مخفیانه برایم مواد مخدر و چیزهای دیگری می آورد که از گفتن آنها خجالت می کشم.
مدتی بعد وقتی همسرم متوجه اعتیاد من شد به بهانه های مختلف مدام در دانشگاه غیبت می کردم و به همین دلیل خیلی زود اخراج شدم. هنوز نفهمیدم که در مسیر خرابکاری هستم تا جایی که حساب بانکی ام خالی شد و برای خرید مواد، وسایل منزل را فروختم. وقتی با اعتراض همسرم مواجه می شدم، چاقو می کشیدم و او را می زدم. تقصیر من نبود، خماری شدید و اثر داروهای روانگردان باعث شد که حتی به دختر کوچکم هم رحم نکردم و او را با مشت و لگد می زدم.
شما بارها تلاش کرد تا من را از این وضعیت اسفبار نجات دهد اما بی نتیجه ماند تا اینکه سرانجام دخترم را در آغوش گرفت و به خانه پدری پناه برد. بعد درخواست طلاق داد و من مجبور شدم به جای مهریه، سند گران قیمت BMW را به نام او بگذارم. حالا فقط یک واحد آپارتمان برایم باقی مانده بود که یک روز علی از من خواست آن را بفروشم تا خانه کوچکی در حاشیه شهر برایم بخرد.
بالاخره او و دوستانش خانه ام را به نصف قیمت از من ربودند و دیگر نتوانستم برای خودم خانه بخرم. این در حالی بود که مصرف موادم از روزی 30 هزار تومان به روزی یک میلیون تومان رسیده بود و همه پول را دود کرده بودم. دیگر حتی توان خرید نان خالی را نداشتم. همین باعث شد در پارک ها و زیر پل ها زندگی کنم و به قول معروف در جعبه های مقوایی خوابم برد.
آنجا بود که با پیشنهاد سایر معتادان به سرقت قطعات و محتویات خودروها برای تامین هزینه های اعتیادم پرداختم. وقتی پدر و مادرم خبر اعتیاد و طلاق من را شنیدند دیگر دنبال من نشدند و اینگونه بود که در دانشگاه تدریس کردم و به این زندگی وحشتناک رسیدم.
با توجه به ماجرای تکان دهنده این سارق 48 ساله، تحقیقات کارآگاهان برای کشف سایر سرقت های احتمالی وی آغاز شد و تحقیقات قانونی برای نجات وی از چنگال اعتیاد با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس پلیس آگاهی) ادامه یافت. کلانتری شهید نواب صفوی).
گفتگو در مورد این post